خیلی دوستش داشتم.
داستان ساده بود و پیچیدگی خاصی نداشت اما چیدمان وقایع و شخصیتها و فضاها به شکل زیبایی با هم آمیخته شده و کل این مجموعه رمانی خوندنی و جذاب رو به خواننده تحویل داده.
ترکیب شخصیتها که اعضای یک فامیل بزرگ و پر جمعیت بودن، به دل آدم میچسبید. نوع روابط خیلی خوب و واقعی توصیف شده بود و احساس میکردم مابین اون جمعیت قرار گرفتم و خودم این داستانو از نزدیک میبینم. خنده ها، شیطنتها، بازیهای دسته جمعی، از زیر کار در رفتن ها، دعواها و محبتها همه شون تا آخرین حد ممکن واقعی بودن تا جایی که حدس زدم شاید نویسندهء محترم این کتاب، این خانواده رو از نزدیک میشناخته و اینها رو از روی داستانی واقعی نوشته که تا این حد دلچسبه و اصلا تصنعی به نظر نمیاد.
یه مامان بزرگ تو این قصه هست که من عاشقش شدم! ماه! نه این که فکر کنین همش داره قربون صدقهء بچه ها و نوه هاش میره ها! اصلا اینطوری لوس و مصنوعی نیست. یه مامان بزرگ واقعیه با همهء خصوصیاتی که مامان بزرگهای دوست داشتنی باید داشته باشن. عاشق همه ست و دلش پر محبته ولی در عین حال از همه انتظار داره وظایفی رو که ازشون انتظار میره انجام بدن وگرنه سرشون غر میزنه و دمار از روزگارشون در میاره! منو به شدت یاد مامانم خدابیامرز انداخت، مخصوصا لهجهء ترکیش و اینکه هر وقت عصبانی یا هیجان زده میشد، میزد کانال دو و نصف کلماتو ترکی میگفت که دیگه اند هنر نویسنده بود! در طول داستان بارها از دست مامان وجی شیطون با صدای بلند خندیدم. خلاصه از همین حالا مامان وجی رو در فهرست شخصیتهای ماندگار یادداشت کردم. بهترین مورد این که صحبتهای ترکی مامان وجی طوری ماهرانه با فارسی قاطی شده بود که مطمئنم همهء فارس زبونها هم حرفهاشو میفهمن و از این دوگانگی زبان و لهجهء حرف زدنش لذت میبرن. فقط یکی دو جا لازم بوده حرفهاش ترجمه بشه که پاورقی خورده و در بقیهء موارد کاملا قابل درکه و این به نظر من بهترین شکل آوردن زبان دوم در یک کتاب فارسیه چون اگه تعداد مواردی که خواننده مجبوره به پاورقیها مراجعه کنه زیاد بشه، خسته کننده میشه و شیرینی زبان دوم در ذهن خواننده از بین میره.
قلم نویسنده رون و جذابه و نوع نگارشش به شدت منو به یاد یکی از نویسنده های معروف و محبوبم انداخت، طوری که اگه اسم اون نویسنده رو مینوشتن روی این کتاب و میدادن دستم، کاملا باور میکردم که کار خودشه. با این سبک نگارش، به جرات میتونم بگم خانم صفری عزیز حتما پله های موفقیت رو در امر رمان به سرعت بالا میرن و به هر جا بخوان میرسن.
داستان اصلا آبکی و کشدار نیست. هر جا لازم بوده، نویسنده خیلی راحت از روی زمان پریده و به هیچوجه سعی نکرده زمان رو با اتفاقات خسته کننده پر کنه. در واقع در این داستان تقریبا باید دنبال سیر وقایع دوید و به همین علت احساس کسالت به خواننده دست نمیده.
فضای داستان شاده. در طول داستان مثل همهء خانواده ها براشون غم و غصه، مصیبت و ماتم هم پیش میاد ولی نویسنده هیچ اصراری نداشته درد و اندوه اون غم ها رو زیاد و طولانی به خواننده القا کنه و خیلی سریع از روی اتفاقات ناخوشایند گذشته. موقع خوندن کتاب چند بار پیش اومد که به خودم گفتم ای وای! حالا موقع مرثیه خوندن رسید و اقلا 30-40 صفحه ای قراره مصیبت نامه بخونم، ولی با کمال تعجب و خوشحالی دیدم تلخیها خیلی سریع جمع و جور شد، اون هم به شکلی ماهرانه که کاملا قابل قبول بود و هیچ خدشه ای به سیر داستان وارد نمیکرد.
بعضی جاهاش از لجبازیهای سپیده حرصم در اومد ولی اون موارد هم ناچیز بود و هم در زیباییها و محاسن داستان گم میشد و زیاد به چشم نمی اومد.
در مجموع میتونم بگم کتابیه با نمرهء قبولی خیلی خوب که پیش بینی میکنم مورد استقبال قرار بگیره و بتونه مخاطبین رو جذب کنه.
من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.