دوستان جان ازشما انکاروازاون فروشندهه دوست جانه ما اصرارکه کتاب خوانده میشود!!!!!!!!!!!!!!
تااینجاکه هیچی هممون یک راهورفتیم.........................استارته کتاب روکه حالا خودم رومیگم زدیم دیگه هشت ساعته رسیدیم به اون تهه تهش که گفتندچی؟؟؟
اهان(عاشق هستموعاشق بمانیم واین طوری هادیگه..............)
پس جواب اون خانم جان (نیلوفرخانم)که فرموده بودندشایدبرای شماهم اتفاق بیفتد؟؟؟؟اری برای ماهم اتفاق اووووفتادانهم چه اتفاقی!!!!
حالانظرشخص بنده....
اقاجان نتیجه میگیریم داستان روان بود،کشش ایجادکردهیجان هم اوف چه بگویم!!!!
امااما...
به چه قیمت هیجانی وبه چه قیمت کششی فکرکنم روح عموجان داستان هزارانوهزاران مرتبه درگورازنوع هشت ریشتریش لرزیدبااین احسان تربیت کردنش ....
البته به قول شاعرمنتخبم (اینهم بمونه اینهم بمونه..........
منظورخدابه دادروح شریف پرفیوضات پدرگرامش که ازشهیدانه اللعظم بودنددیگه بروبالای ده ریشتری..............
ببخشیداللعظم رودرست نوشتم ؟!
فرقی هم میکند(ایا)؟؟؟؟
خب ازاینکه بگذرم اقاجون خداوکیلی خداوکیلی غیرازاین که نوشته شده بودحقه این دختره بی تربیت احمق بود؟من بودم که روزی سه فست کتکش میزدم صبحانه ناهارشامی.....
حالا داستانولونمیدهم ولی همین اندازه بگم که حقش بودخیلی هم حقش بودپس دسته نویسنده هم طلا،
میگم طلاخب چون ازاینکه بگذریم بجزاون قسمتش که یکجورهایی سرهمش برام ناخوشایندبودکه مرضیه بیادوایشون تودوران قنده عسلیه نامزدی هووداربشنواون بابای مرضیه خانم وخانوادش هم خیلی راحت بااین مسئله کناربیان وخلاصه اینجاش رواگرحداقل اینهاعقددائمی میشدندوسرخونه زندگی میرفتنوبعدمرضیه خانم ازتبه عشقه اقااحسان اونطورتب میکردورضایت به زن دوم شدن میدادمنوبیشترقانع میکرد....
حالا بگذریم من اندازه یک نظرخودم به کتاب این نویسنده عزیزنمره قبولی میدهم چراکه به نظرشخص بنده رسالته یک نویسنده عزیزغیرازاین نیست که ببخشیدها یکجورهایی خودمونیش ببرتمون سرکارکه ایشون به نحواحسنتش ازعهده این قضیه براومدن حالا رسالتهای دیگه واموزشها و....دیگه ای اونهاروهم کم بیش موفق بودن مثلا حداقل اینه که دیگه این دخترخانم جونهاکه اخیراخیلی هم باب شده انقدرپیش قدمه ابرازه احساساته ماشاا....گل وبلبلیشون نباشندواینهادیگه................
اخرحرفهام ببخشیداخره روده درازی هام اینهم بگم خانم نویسنده!
اخه خانمه مینوحمیدی دیگه پایانه کاراین دشته کربلا این دشته شلمچه چطوری اومدوسط!!!!؟؟؟؟؟
عزیزجان نه به اون نیمتنه وبالاتنه واینهای اول داستانوایناواوناش ایناش نه به این اخره قصه که زدیدتوجاده شلمچه باکاروان راهیان نورعزیزدلمون همراه شدید............
پس منهم عین دوست جانمان سپیده باسه پایان میگم اجازه میدیداجازه نظرنداشته باشم؟!
خب خانمه حمیدی محترم بعدازتمام شوخی هاواین حرفهای بالا دوست دارم بهتون بگم موفق باشیدقلم گرمی داشتیدکاراول بودبه صدالبته کارهای بعدی میتونه یکسری ریزه کاریهاروکه باعثه ایرادهای پشته ذره بینی امثاله من باشه نداشته باشه وحتماهم بیشترهم خودتون رضایت بیشترداشته باشیدهم اون عده ازدوستان که زیادرضایتشون جلب نشد.
قربون همگی (ققنوس)
قانوس همان ققنوس ازخاکسترخودزادشده.