صفحه:   2
نمایش:   31 - 54
تعداد کل صفحه:   2
تعداد کل موضوع ها:   54


<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 

غرفه نشر علی در بیست و ششمین نمایشگاه کتاب تهران
عضو سایت تاریخ عضویت: 1 آبان 1390

پیام های ارسالی: 40
اعتبار: 59

1204 مرتبه در 184 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 889 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 اردیبهشت 1392 - 04:32 ب.ظ

عرض ادب و احترام خدمت همه ی دوستان .

حقیقتش تصمیم گرفتم یه روز دیگه در خدمت مخاطبین نشر خوب علی باشم به دو دلیل.

اول این که روز پنج شنبه دوازدهم ،متاسفانه فقط یک ساعت تونستم در خدمت دوستان باشم و ظاهرا تعدادی از دوستان بعد از من اومده بودن و تعدادی ایمیل و پیام و تلفن داشتم که از این بابت دلگیر شده بودن.

دوم به خاطر اون دسته از دوستانی که به دلایلی نمی تونستن هفته ی اول به نمایشگاه برسند. به خصوص کسانی که با کاروان های دانشجویی راهی نمایشگاه می شند و یا مسافرانی که موفق به تهیه بلیط برای هفته ی اول نمایشگاه نشدند..

به همین جهت همین جا اعلام می کنم  اگه عمری باشه و خدا توفیقش رو نصیبم کنه ،جمعه  20 اردیبهشت از ساعت 2 بعد از ظهر به مدت یکی دو ساعتی مجدداً در خدمت همه ی شما سروان و دوستان عزیزم خواهم بود.

امیدوارم این بار سعادت دیدن دوستان بیشتری رو داشته باشم. راستی همین نیم ساعت پیش دوستی به من تلفنی یاداوری کرد که خود خودم با ماهان عزیز صحبت کردم،از حال و احوال کوچولوشم پرسیدم و من تازه یادم افتاد که ای وای من...یعنی این دیگه از آزایمر" ننه آقا " در قله قاف هم گذشته!

تورو خدا اگه از این اشتباهات از من سر زده ، از چشمم نبینید  ،به خدا اون روز کمی سرم شلوغ شده بود و دلم می خواست به همه به یک میزان توجه کنم و خب فکر می کنم چشم و دست کم آورده بودم و ناچار از میزان تمرکزم کم شده بود!

همه تونو به خدای بزرگ می سپارم و به امید دیدار.....


از من تا خدا راهی نیست....فاصله ایست به درازای من تا من و در این هیاهوی غریب، من این من را نمی یابم!
kc
عضو سایت تاریخ عضویت: 9 فروردین 1392

پیام های ارسالی: 320
اعتبار: 0

1462 مرتبه در 429 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 728 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 14 اردیبهشت 1392 - 08:24 ب.ظ

هم قطارای دوست داشتنی من...مرسی از تعریفای خوشگلو جیززززززز کنندتون که باعث شد منم نمایشگاه بخوام!..
خب چیه مگه؟!...:(...هم قطارام میرن خوش به حالشون میشه,اونوقت من اینجا باید بشینم تو دودکش قطار..
ولی بیرون شوخی...خواهشا از طرف ما دریایی ها که ازتون دوریم, از اونجا بودن بیشتر لذت ببرین که یه کوچولوشم سهم ما باشه...

پ.ن:الان خواستم بگم که من کنار دریا زندگی میکنم که شاید منم یه کم بتونم انتقام جیز جیز شدنمو بگیرم...:)
حالتون خوش..


halam khub ast;.....gozashteam dard mikonad!...
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 اسفند 1390

پیام های ارسالی: 12
اعتبار: 2

215 مرتبه در 40 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 415 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 08:24 ق.ظ

سلام سلام سلام...

خوبید دوستان؟

خوب خوشحالم که همه با توجه به محتویات تاپیک حضور فعال و پرشوری در نمایشگاه داشتند.. هرچند امسال نمایشگاه خیلی خیلی خلوته... اما بازم خدا رو شکر...

خوب ما از اون جایی که اصلا بند نبودیم نمایشگاه شروع بشه و روز اول باشه و ما باشیم و کتابامونو نخریم.. اینه که همون روز اول بدو بدو رفتیم یه هفت هشت ده جلدی از کتابای نشر علی رو زدیم زیر بغلمون و اومدیم تو غرفه مون.. بماند که همکار جانمون از خنده غش رفته بود و ما یه کم سرخ و سفید سوتی که پیش بچه های نشر علی دادیم بودیم... خوب چی کار کنیم.. انقدر بدو بدو بودیم اصلا لیست مون یادمون رفته بود... بعد برشور خوشگل نشر رو دادند دستمون هم زمان که داشتیم تلفن هم جواب می دادیم... می گفتیم خوب به ما لیست بدید... انقدر گفتیم اخرش همسر خانوم خسروآبادی گفتند... خوبید؟ خوب این برشوره دیگه.. این جوری غرفه خودتم کتاب می فروشی؟ دیگه هم خنده م گرفته بود هم خواهرم داشت می خندید و هم خجالت از سر و روی خودم می بارید... بعد که برگشتم غرفه و خواهر دیگه مون رسید نمایشگاه رفت بقیه لیست مون رو برامون گرفت که دیگه نور علی نور بودجه به ته مه هاش نزدیک بشه... پنجشنبه هم همون طور که با عاطفه ی عزیزم قرار داشتم بدو بدو رفتم و هم خانوم بهارلویی نازنین رو دیدم هم عاطفه جان رو ... ازشون کتاب هم گرفتم که تا اینجا با توجه به اینکه وقت نزاشته برامون نمایشگاه کتابا همه در قرق (؟) خواهر کوچکمان است تا نمایشگاه تمام شود از سلطه ش خارجش کنیم... عصرش دوستانم اومدند رفتند برام کتاب شعرام رو گرفتند.. از اون جایی که ما قراره هر روز نمایشگاه باشیم.. هنوز لیست خرید های خواهرزاده کوچولوم تموم نشده و امروز هم یه کتاب شعر خوب که خیلی دنبال ناشرش می گشتم رو خریدم...

امروز دوباره سری به نشر علی زدیم و از ادمین جان اجازه گرفتیم ادرس غرفه مون رو هم بزاریم دوستان دوست داشتید تشریف بیارید ... بسی بسیار بسیار خوشحالمون می کنید... ببخشید دیگه.. ما چون غرفه داریم خیلی نمی تونیم مثل سال های قبل زمان زیادی رو بزاریم.. میایم یه ربع بیست مین چرخ می زنیم و دوباره برمی گردیم به مقر مون...

مخصوصا خانوم نخعی نازنیم... بسی بسیار بسیار بسیار هم خوشحال می شیم.. البته الان دیدم خانوم منجزی عزیز یه بار دیگه هم هستند نمایشگاه.. نمی دونم بقیه نویسنده ها هم باشند.. بازم هر طور شده از غرفه می زنم بیرون و میام که از نزدیک دوباره ببینمشون...

با تشکر از ادمین عزیز... آدرس رو گذاشتم پیش شونگل


برای چشمانم که از آرزوی تو پر است...هزار پرنده نذر کرده بودم آزاد کنم...تا پرواز را از روی ریل های قطاری که از من دوره شده آغاز کنی...از روی سوت ایستگاه...
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 آذر 1390

پیام های ارسالی: 17
اعتبار: 12

604 مرتبه در 118 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 282 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 08:23 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان و همکاران محترم.

روز جمعه طبق قولی که دادم ساعت یک نمایشگاه بودم و توی غرفه و لطف بیش از اندازه دوستان که شرمندم کرد.وقتی رسیدم غرفه آرزو ی عزیزم و امیر و سعید و مصطفی بودن ...بهم خبر دادن خانم نادریان عزیز هم اون جا هستن مشغول امضا و احوالپرسی بودیم که بچه ها بیرون غرفه رو نشون دادن و گفتن خانم کریمی هستن و من که از سالها پیش با خانم کریمی تلفنی ارتباط داشتیم و اما هرگز همدیگر و ندیده بودیم رفتیم بیرون و بغل و بوس و گفتگو تا اینکه خانم نادریان عزیزم هم اومدن و خواننده ها ی عزیز چه اونایی که میشناختم و چه اونایی که نمیشناختم دور هم جمع شدیم و بحث داغ رمان اون قدر داغ شد که راه رو سد کرده بودیم وقت تمام شدمثلا نویسنده بودیم ...بعد از مدتی خانم خیری رو ملاقات کردیم و تا ساعت سه و نیم دور هم بودیم و با مهربونی همه ی عزیزانی که زحمت کشیده بودن و اومده بودن و من اسم نمی ارم چون می ترسم کسی رو فراموش کنم .بعد از اینکه کمی خلوت شد رفتم توی غرفه داشتم با ارزو جون گپ می زدیم که خانمی خوش رو بیرون غرفه داشتن با امیر صحبت می کردن و امیر من و صدا کردن و گفتن خانم بهارلویی هستن و واقعا خوشحال شدم که ایشون و ملاقات کردم با اون روی خوش و مهربون خلاصه که روز خوب و به یاد ماندنی بود .تا یادم نرفته بگم مسول کافه رمان هم اومدن و با اون لبخند شیرین و چهره ی با وقارشون کلی ازمون عکس دسته جمعی انداختن ای وای انگاری آلزایمره داره فراگیر می شه فهیمه پوریا ی عزیز یادم رفت گریه جای همه ی اونایی که نبودن خالی روز خیلی خیلی خوبی بود با کوله باری از خاطره و اندوخته و پیشنهادات جالب و شنیدنی خواننده های عزیزم یه خبر خوب دیگه اینکه مستانه یه دونه ش هم برای دوا پیدا نمی شد خندان 

ممنون از همه ی کسانی که زحمت کشیدن و اومدن و ما رو شرمنده کردن امیدوارم با کارای خوب و به یاد ماندنی خوشحالشون کنیم ممنونم از خانواده ی نشرمون مثل همیشه مهربون و خوش برخورد . گل

عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 12:27 ق.ظ

سلام و شب همه آروم و زیبا
روز 5شنبه من به نمایشگاه رفتم اما دیر رسیدم و همه ی دوست جونا رفته بودن گریه. اخه با پسرم رفتم و علی مجبورم کرد که اول بریم تمام سالن ها و غرفه های کودک و نوجوان رو ببینیم و خرید کنیم . بعد گرسنه اش شد  و باید ساندویچ می خورد !!
خلاصه شتابان وارد شبستان شدم و در میان راهروها سرگردان بودم که یکی صدایم زد و دیدم که سحر عزیزم ( خانم امیر جهادی) هستن همراه با دختر نازشون .  کلی خوش حال شدم و بعد از ماچ و بغل و بوسه ایشون گفتند که بچه ها نیم ساعتی میشه که رفتن . ناراحت اما خوشحال ابزار علاقه( چون ایشون رو دیده بودم خوشحال بودم ) سری به غرفه علی زدم و خانم نوری کوچک هم تشریف داشتند . بعد سری به غرفه های دیگر زدم . نزدیک شادان دیدم علی نیست . ای بابا عجب مصیبتی . داشتم شماره اش رو میگرفتم که دیدیم خندان و کتاب به دست امد و کتاب بوووووووووووووووووووووووق رو برای من به مناسبت روز مادر خریده بود . اشک شوق توی چشام حلقه زده بود که گفت مامان یه خانمی توی غرفه ی شادان به من گفت تو پسر گندمی؟!!!!!!
القصه رفتم جلو و دیدم که خانم حمزه لو هستن و از شباهت چهره  علی به من حدس زده بودن .پوزخند بزرگ
دیگه با علی کم کم راه افتادیم به طرف خانه ....


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 بهمن 1390

پیام های ارسالی: 304
اعتبار: 249

5513 مرتبه در 990 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2972 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 02:48 ق.ظ

سلام سلام سلام

سلام به همه دوست جونایی که دیدموحسابی کیف کردم ازحضورووجودشون(نیلو- محیا-سمانه-سپیده -مامان عزیزش-طیبه فرشی گلم-سحرجوون-مریم-الهه-الناز-پردیس-وصدالبته ادمینه بسیاربسیارخوش اخلاقه امسال که اقاقدم این فسقلیشوباید طلابگیری خیلییییییییییییییییییییی توروحیه باباتاثیرداشته ها بدجوروارزوی گلم ....بخدامن خیلی تلاش کردم کسی یادم نره )وهمه دوست جونایی که ندیدموبه یادشون ذکرخیرکردیموبازکیف کردیم ازبودنشونابزار علاقهابزار علاقهابزار علاقه

البته خیلی دلم میخاست فرنازجونموگندم جوونوافسانه جونم ببینم

اما خداییش خیلی خیلی دلتنگ دوستابودم نگرانگریه چرخاندن چشم هانمایشگاه بهونه ای بیش نبودچشمکچشمکمخصوصانیلوجونم که اگه سنگم ازاسمون میباریدبرادیدنش خودمومیرسوندم بقیه دوس جونا همینکه میدونم نزدیکن دلم خوشه بازهروقت بخوام میبینمشون وخودشون میدونن که عاشقشونم به شدت ابزار علاقهبغل کردنابزار علاقهبغل کردنابزار علاقهبغل کردن

ازپنجشنبه که رفتم نمایشگاه که همه دوستاحسابی تعریفیدنواصن وقتی این بزرگان حرف میزنن من چیکاره ام براتعریف مجددوالله بخدا من عددی نیستم اخه درمقابلشون اووووچیک همشوووونمخجالت کشیدنخجالت کشیدنخجالت کشیدن

البته تنهانکته ای که کسی ندیدوکاملا بنده درجریانش بودم این بودکه این افسران محترم راهنمایی رانندگی که درودخداوند برانهاباد!!!!!!!!!!ابروهای بالا آمدهابروهای بالا آمده سه دوربنده روازدم ایستگاه مصلاهدایت کردن به قنبرزاده وبهشتیومجددرسالتوقنبرزاده و....احمقانههیپنوتیز شدنچراکه همگی متفق القول میگفتن بروجلوپارکینگ نمایشگاهه!!!!!!!!!!!!!!انتظار(ای توروح پرفتوحشون)تاخداپدرشوهمه جوره بیامرزه واگه هس نگه داره یکیشون گفت خانم الکی نچرخ تمام پارکینگابستس توکوچه های اونطرف جاپارک پیداکن برخیابونم نزارکه همش حمل باجرثقیله !!کلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسهکلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسه

یه تشکربسیاربسیارجانانه دارم ازعاطفه جونم

عزیزم توشاید یه بارمنویادت رفت اما خدایی بیشترازبقیه یاداوریم کردیا عمراهیچکدوم ازبچه هاروانقدبه یادنیوردی !رویا پردازیپوزخند بزرگمژه بهم زدنمرسی ازدوستی یادوستانی که طی تماسای تلفنی منویادکردن ازهمین تریبون به شخصه تمام قدازشون تشکرمیکنم همینطورازعاطفه عزیزم بوسه

مسئله ای نیس گلم این طبیعیه شمایه نفری خب به هر حال نویسنده بنامی هم هستی همه بچه هامیشناسنت اماخب ماهمگی جزوکاربرایی ام سخته هممون توذهنت بمونیم

بازم ممنون عزیزم دیگه انقدشرمندم نکنخجالت کشیدن


درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند نه هم قد تصورات تو ********** ...... یه روزی ...... یه جایی ...... به هردلیلی اگرازته دل قلبت خندید برای من هم تعریف کن
عضو سایت تاریخ عضویت: 26 دی 1390

پیام های ارسالی: 107
اعتبار: 84

1949 مرتبه در 357 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1174 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 08:02 ب.ظ

سلام به دوست جونای عزیزم

ببخشید که با دوروز تاخیر اومدم

جمعه چه روز پر خاطره ای بود برام همین دوروزه دلم برای دوستان عزیزم و نمایشگاه تنگ شده .

جونم براتون بگه اولین اتفاق دیدن روی ماه دوست عزیزم بود با هم قرار گذاشته بودیم وحسابی سورپرایزم کرد چون کتاب تازه چاپ شده خودش  به اسم ایستگاه آخررو برام آورده بود و منم که حسابی منتظر این اتفاق خوب بودم کلی ذوق کردم نمیدونم چطوری ازش تشکر کنم برام امضا کرده بود و من جزو کسایی بودم که کتابوبهشون هدیه کرده بود حسابی شرمنده اش شدم .بغل کردنابزار علاقه

بعد هم خانم اکبری عزیزم رو دیدم دقیقا شبیه تصوراتم بود همون ذهنیتی که ازش داشتم صداشو شنیده بودم و با هم تلفنی اینترنتی و دورادور داستان مشترکمونو نوشته بودیم و من همون طور چهره شو ساخته بودم تو ذهنم خوش رو، خانم و مهربون وکلی رو بوسی و خوش و بش کردیم ابزار علاقه

 کنار رویا جون یه خانم قد بلند خوش هیکل چشم و ابرو مشکی با چهره ای خاص ایستاده بود و فهمیدم خانم کریمی عزیزمه که از راه دور اومده بود و اینکه مربی ورزشه و تربیت بدنی خونده  کاملا با قدو هیکلش میشد حدس زد بوسهالبته با خواهرش که خیلی شبیه هم بودند اونقدر خونگرم بود که سریع با هم جور شدیم ودر این بین هم خواننده های خوب کتابامون مارو مورد لطف قرار میدادن و امضا میگرفتن ما همچنان مشغول گپ و گفتگوی خودمون بودیم وخوشحال کلی پذیرایی شدیم وبالاخره هم من دل کندم و رفتم تا باقی کتابایی رو که میخواستم بخرم البته بیشتر این پسر جونم بود که خسته شده بود و منم دلم براش سوخت که اونقدر سرپا وایستاده دل کندم و خداحافظی مفصلی هم داشتیم

خیلی روز خوبی بود دلم میخواد یه روز دیگه هم برم ولی وقتی یاد جای پارک ماشین و پیاده روی بعدش میفتم یه کمی تنبلی خواب آلودمیاد سراغم و پشیمون میشم کلی کتاب دیگه مونده که میخوام بخرم .

هنوز هدی جونمو ندیدم که دلم براش یه ذره شده .

کتاب مستانه رو هم که میخواستم متاسفانه نبود

به هر حال روز به یاد ماندنی بود از آدمین ،آرزو و کل پرسنل نشر علی هم تشکرمیکنم خیلی زحمت میکشن و  خسته نباشید بهشون میگم

 


هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 28
اعتبار: 25

754 مرتبه در 115 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 708 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 12:44 ب.ظ

سلام به تمام دوستان عزیز.
من باز هم اومدم، البته بهتر بگم باز هم رفتم،  به نمایشگاه!
پنجشنبه وقتی به خونه رسیدم دیدم کتابایی که می خواستم وقت نکردم بخرم. خواهرم که بیشتر همپای چنین وقتاییه گفت منم کتاب های کنکور فوقم رو نخریدم وتصمیم گرفتیم باز هم بریم. البته توی پرانتز اضافه کنم که خواهرم کرایه ی اومدن پنجشنبه اش رو گرفت و کرایه اش دست گرفتن قله ی قاف بود قبل از من.
روز بعد یک دفعه دیدم میدون خالی کرده و می گه نمی آم خودت برو من وسط کیان خوندنم( خواهر ما هم رفت توی لیست طرفداران کیان!)
وقتی دید یه جوری نگاش می کنم گفت خب باشه می آم . ما هم نون رو چسبونیدیم به تنور گفتیم خب تو که می خوای بری برای منم خرید کن. چشمش زد بیرون که چی؟! تو بشینی قله ی قاف و کیان بخونی؟ خودت برو.
دست از پا درازتر موندیم تنها! خبر رسید برادر جان می خواد بره و گفت تو هم بیا. درود بر ماهان عزیز و بر پدر راهنمایی و رانندگی صلوات با پارکینگ !
خریدهامو کردم و گفتم یه سر هم به نشرمون بزنم( من خریدای نشر کرده بودم و به خاطر چند کتاب منبع رفته بودم نمایشگاه) رفتم در غرفه به امید دیدن همکارای خوبم.
واقعا از صمیم قلب می گم خیلی دوست داشتم خانم اکبری و خانم نادریان رو ببینم که اولی سعادت داشتم و دومی نه! در غرفه که رسیدم از آقای نورری عزیز سراغ خانم اکبری رو گرفتم که از شانس خوبم توی غرفه بودند و گفتند سعادت دیدار خانم کریمی هم نصیبم شده. کمی با دوستان خوش و بش کردیم و با حضور خانم کریمی بحث داغ فیلــ*ــترینگ با چند مخاطب عزیز شد. گفتم برعکس اونی که می گن " ما می توانیم" این جا دست تسلیم بالا می برم که " ما نمی توانیم" و دستمون بسته است.
بعد با خانم کریمی بحث کار مشترک و آنلاینمون با خانم منجزی پیش اومد که مگه می شه که گفتم این یکی رو " ما می توانیم" باز تو پرانتز منظورم خود حقیر و خانم منجزی بود.
براشون جالب که من گفتم شاید توی یک پاراگراف کتاب های مشترک، یک خط یک خط جاهامون رو عوض کرده باشیم و یه خط ایشون نوشته باشن و یک خط من.
بالاخره دل از همصحبتی خوبی مثل این دو بزرگوار کندم و راه افتادم با همسر برادر برای خرید کتاب " لطفا گوسفند ..." اما طفلک از بس گشت و نیافت نا امید شد . از اون روز توی شک و تردیدم حالا که کتاب " لطفا گوسفند..." گیرمون نیومد پس می شه گوسفند...
ببخشید پر حرفی کردم.
هان راستی تا یادم نرفته بگم که بعضی از دوستان در پیام های خصوصی خواسته بودند دوباره بیام . خیلی دوست دارم اما بستگی داره به همون ابر و باد و مه و خورشیدی که سابق گفتم. خورشیدش درس پسرمه و معلوم بشه دو تا امتحانی که توی اردیبهشت داره کی هست. اگه شنبه نبود روی چشمم باز هم جمعه می آم.
دوستدار همگی تون.


وحسبنا الله و نعم الوکیل. صفحه اینستاگرام: m.baharloei
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 آذر 1390

پیام های ارسالی: 161
اعتبار: 493

3992 مرتبه در 664 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2647 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1392 - 06:29 ب.ظ

سلام دوستانبغل کردن

همین الان از نمایشگاه برگشتم. این دفعه دو برابر دفعهء قبل خسته شدم و دیگه توبه نامه نوشتم که با گروه نرم نمایشگاه. رانندهء بدجنس اتوبوس ما رو دم در شمالی نمایشگاه پیاده کرد که تا شبستان دو کیلومتر راه بود و از همه بدتر مسیر برگشتش با بار سنگین سربالایی هم بود در نتیجه من الان آش و لاشم ولی با وجود همهء اینها روز خیلی خوبی بود. خمیازه

دوستان زیادی زحمت کشیده و از راههای دور اومده بودن که واقعا از دیدارشون لذت بردم و از شوق گریه ام گرفت. ستارهء گلم که از کرج پاشده بود این همه راهو اومده بود که همدیگه رو ببینیم اون هم با دو تا بچه. پسر بزرگشو امروز نفرستاده بود مدرسه که با خیال راحت بیاد و اون پسر کوچولوی نازنینش هم که واقعا خوردنی و ملوس بود. الههء نازنین که امروز فقط لطف کرده و به خاطر من اومده بود، هدای عزیزم، نارین دوست داتشنی و تعداد زیادی از دوستان اینترنتی سایر سایتهای کتاب و کتابخونی که دیدن همگیشون برام وجدانگیز بود و منو به شوق آورد. ابزار علاقه

کم و کسری کتابامو خریدم و فقط چند تاشو نتونستم پیدا کنم و خیلی وضع کتابام بهتر شد. فرشته

یه کتاب پلیسی از نشر دیگه ای خریده بودم که موقع خوندن همش برگ برگ شده بود. امروز بردم بهشون نشون بدم که بدونن صحافیشون چقدر وضعش بده و با روی خوش کتابمو عوض کردن و یه کتاب دیگه هم به عنوان عذرخواهی بهم هدیه دادن. همیشه خدا قسمت کنه از این صحافیهای بد!شصت بالا

رفتم نشری که اولین کتابمو چاپ کرده و دیدم کتابم چاپ شده با قیمت بالاتر و هنوز هم روش خورده چاپ دوم!!!! خیلی حرص خوردم. آخه واقعا حق التالیف نویسنده با این همه زحمت خوردن داره که این کارها رو میکنن؟ مگه کلش چقدره که ارزش کلاهبرداری اون هم در عالم فرهنگ و ادبیات رو داشته باشه؟ تلفنی که با همسر درددل کردم، میگفت میتونیم بریم شکایت کنیم ولی راستش حال و حوصلهء دادسرا و دادگاه و پاسگاه ندارم، مگه این که همسر منو سر شوق بیاره.جنگ فقط برای هزارمین بار خدا رو شکر کردم که دارم با نشر خوب علی  کار میکنم، جایی که پر از صداقت و محبته و آدم وقتی کتابشو میده دستشون خیالش از هر نظر راحته. گل

من نمیدونستم اون دوست اینترنتی که تو یه سایت دیگه باهاش آشنا شدم و کتابش رو چند روز قبل خریدم همین دوست جان خودمونه! الان از توضیحات افسانه جون فهمیدم و برام خیلی جالب بود که هر دو باری که این دوست عزیز رو تو اینترنت شناختم، ازش خوشم اومده! شگفت زده شدن

گندم عشقم امروز هم داشت میومد نمایشگاه و بعد گفت دیرتر میرسه و من چون با عده ای رفته بودم نمیتونستم بمونم تا دوباره بوس و بغلش کنم. بوسه

ماهان نازنین هم دلش اونجا بود و با تماسهای تلفنیش مدام بهم انرژی تزریق میکرد. حالا خوبه سمیه خونه شون نزدیکه و بیرون نمایشگاه هم میتونم ببینمش و نباید تا سال آینده حسرت به دل بمونم. ابزار علاقه

از بین دوستان خیلی عزیزی که تا حالا سعادت دیدارشونو نداشتم خیلی دلم میخواست طیبهء گل و سمانهء دوست داشتنی رو هم ببینم و وقتی نامه هاشونو خوندم دیدم این احساس مشترک بوده و دل به دل راه داشته. امیدوارم اگه ایشالا عمری بود نمایشگاه سال آینده حتما ببینمتون. قلب شکسته

دیگه خرید چندانی ندارم ولی باز هم دلم میخواد برم نمایشگاه.... عاشقتونم دوست جوونای نازنینم. ابزار علاقه

پ.ن :راستی عاطفه جون این دفعهدیگه یادم نرفت! کتابمو برات امضا کردم و گذاشتم پیش ادمین که جمعه رفتی ایشالا بگیری. از خود راضی


من برای متنفر شدن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، چون دارم به کسانی محبت میکنم که دوستم دارند.
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 02:35 ق.ظ

با سلام مجدد من هر چی منتظر شدم تا شاید این صفحه ی ارسال پیام، با من از درِ آشتی در آد بطور کامل باز بشه ،نشد ، پس به ناچار به همین صفحه نصفه نیمه قناعت می کنم.

القصه...ما به نمایشگاه رسیدیم و به سوی شبستان(جایی که با گندم قرار داشتم) رفتن که نه بهتره بگم پرواز کردم،ولی همون ابتدای کار ما (من و گندم) عینهو پت و مت دچار سردر گمی شدیم ،در حالی که هر دو بالای پله ها و کنار در ورودی شبستان بودیم همدیگه رو پیدا نمی کردیم!!!!

گندم زنگ میزد نیلو کجایی؟

من: بلای پله ها دیگه!

گندم: همون پله زیادا ؟

من: آره بابا

گندم:پس چرا نمیبینمت؟منم که همون جام ؟!....

واین گفتگو ها همچنان ادامه داشت تا این که کاشف به عمل اومد که ما سر تعداد پله ها با هم تفاهم نداریم:))) من به 10-15 پله میگفتم زیاد و منظور گندمی اون 70-80 پله ای بود که خدا نصیب نکنه من فرداش گرفتارشون شدم و کاملا متوجه معنی و مفهوم پله ی زیاد شدم:)))

باقی ماجرا رو دوستان با شرح و تفصیلات و عکس گفتند و من اگه دوباره تعریف کنم میشه حکایت سریال های تکراری تی وی جان!! پس میگذرم!

از این که سعادت دیدن نویسنده های گلمون رو از نزدیک داشتم خیلی خیلی خوش حالم،:

فرنازگلم ،سحر نازنینم والبته دختر قشنگش،عاطفه جان که چقدر غصه خوردم نتونستم امضای خوشگلشو داشته باشم،فرشته خانم گل ،مریم احمدی مهربون و خانم بهارلویی عزیز.

کاش سعادت داشتم و وقت یاری می کرد و روز جمعه هم میتونستم برم نمایشگاه و سایر عزیزان مخصوصا افسانه جون همسن جانِ خودمو میدیدم :((

دوستان و هم تالاری های گل:گندمی عزیزدلم ،سپیده گلی با مامان مهربونش،سمیه ی عزیزم که واقعا شرمنده شم اون روز خیلی اذیت شد،سمانه فرشته ی مهربون تالار که به خودم آفرین میگم چقدر خوب تشخیص دادم واقعا به همون مهربونی بود،الناز نازنین،الهه ی گل،مریم عزیزو دختر خوشگلش،مهناز نازنین و دوست خوبش ،طیبه ی عزیزم و پردیس جان وبهزاد عزیز،

خیلی خیلی دوستون دارم واز دیدنتون خوش حالم.

و اما اصل مطلب والا من خودمو آماده کرده بودم که اون پشت غرفه نشر فخیمه علی یک عدد مدیرجان ،با اخمهایی درهم پیچیده موهایی فرفری و صورتی گندم گون ببینم( گردن اونایی که گفتن) ولی با یک آقایی بسیار خنده رو ومهربون و موهایی که فرنداشت روبرو شدم! البته این همه تفاوت و تغییر میتونه به قول سمیه از اثرات وجود اون هدیه ی الهی باشه که امیدوارم سالیان طولانی زیر سایه ی پدر و مادرش صحیح و سالم و خوشبخت زندگی کنه.

آرزو خانم گل هم که دقیقا شبیه تعریفاتی بود که در موردشون شنیده بودم ،به همون خانمی و گلی .

من مطمئنم امسال برای من سال بسیار خوبی خواهد بود چون، در همون ماههای آغازینش سعادت دیدار همخونه هایی نصیبم شد که دیدنشون آرزوم بود.

به امید دیدار مجدد.

قربون همگی .نیلوفر


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 آبان 1390

پیام های ارسالی: 11
اعتبار: 12

259 مرتبه در 34 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 173 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 06:39 ب.ظ

سلام به ذوستای خوبی که نمایشگاه بودن. آقا ما قبول نداریم شما هی می رین همدیگه رو می بینین اونوقت ما اینجا لحظه بشماریم. از دوستایی که براشون امکان داره بخصوص فرناز بزرگه خانم اکبری گل و بقیه عزیزانی که می تونن دوباره بیان ما 18 میایم. اینقدر روزای اول نرین که روزای آخر نبینیمتون.......امیدوارم روزی که میام بتونم روی گل شما رو ببینم..........بای تا لحظه دیدار

 


انتهای راه، مرگ است ؛ تکامل در انتهاست ؛ هیچ چیز کامل نیست ؛ یک معادله با سه مجهول ( جیمز استفنر ) .
عضو سایت تاریخ عضویت: 17 بهمن 1391

پیام های ارسالی: 82
اعتبار: 0

1012 مرتبه در 222 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 1966 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 15 اردیبهشت 1392 - 10:08 ب.ظ

سلام...

میخوام خلاصه بنویسم...یعنی کوتاه.....قول میدم....

امروز من بازهم رفتم نمایشگاه...آخه نمیشد که از خیر دیدن خانوم نخعی گذشت...کتابم رو هم بردم برام امضا کنن!...دلتون بسوزه!!...

تازه کلی ام به خاطر من معطل شدن...چون من دیر رسیدم...خجالت کشیدن

بعدم ستاره جون و 2 تا مرد کوچولوشو دیدم...بمیرم،آخه پسر بزرگ ستاره جون یه لحظه فکر کرد برادر کوچولوش رو گم کرده...بچه ضعف رفت...بغض کرده بود...مرداهم که میدونین گریه نمیکنن...و میرن یه سمت دیگه......

خلاصه که من امروز یه مرد دیدم...یه مرد 11 ساله....حس علیِ ستاره جون به برادر کوچولوش رو خیلی دوست داشتم.....تبریک میگم بهت ستاره جون،برای داشتن یه همچین مردی....

دیگه خانوم نخعی و ستاره جون رفتن...گندم جون رو هم نتونستم ببینم...

آقای مدیرم گفتن کسی نمیاد دیگه.....منم دیگه برگشتم خونه...

یعنی عاشق نمایشگاه کتاب رفتن خودمم!!!....خندان

همین....!

خلاصه که خیلی خوشحالم که نویسنده های عزیزم و هم تالاری های نازنینم رو دیدم....

و متاسف که نتونستم بقیه رو ببینم....

دیگه برم.....دوستتون دارم یه عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالمه،بای....ابزار علاقهگل

(موفق شدم عایا؟!)مژه بهم زدن

 

 

 


ای جان غم گرفته...بگو دور از آن نگاه، در چشمه کدام تبسم بشویمت......
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 29
اعتبار: 9

589 مرتبه در 105 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 671 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 02:30 ق.ظ

شگفت زده شدنسلام واقعا الان تو شوک بدی هستم ...فکر کنید نیم ساعته دارم داستان امروز که با پسرا رفتیم رو مینویسم داشتم شکلک میگذاشتم ....ارسال کنم دستم رفت رو یه دگمه کیبورد برگشت صفحه قبلی همه پرید ......وااااااای .....یعنی یه وضیه شگفت زده شدنقلب شکسته

برا همین کلی میگم ....حیف چقدر خوشمل نوشته بودم گریه.... آه کشیدن....ولی چون فرناز ابزار علاقهعزیز دلم کامل نوشت و همینطور الهه گلم گل.... خلاصه دوباره مینویسم مطالعه کردن........(خدا بهتون رحم کردا)دعا کردن 

 

قرار بود جمعه بیام ولی وقتی فهمیدم فرناز جونگل فقط امروز میاد با بچه ها اومدیم 7 صبح بیدار خمیازهعجله کنشدن تا 10نمایشگاه باشیم ....سر راه سری به نارین عزیزم بوسهزدیم و کلی ذوق کردیم بغل کردنو مسابقه 20 سوالی ...آخرم خودم گفتم کی هستمانتظار

بعد رفتم نشر خوبم علی گلاولین نفر امیر خان خوشحالرو دیدم و سلام احوالپرسی کردیم به قول دوستا خندان و خوش رو منم موافقم از همون آقا پسره گله.....تشویقگل البته منو از روی قیافه و از سالها قبل میشناختن ولی موقع خداحافظی پرسیدن نام کاربریم چیه...شگفت زده شدن

آرزو جونوابزار علاقه هم سعادت نداشتیم امسال ببینیم و سلام رسوندیم.......

ابزار علاقهابزار علاقهوااااااااای  فرناز عزیزم ابزار علاقهابزار علاقهرو دیدم دورش شلوغ بود ....با اون لبخند نانازخوشحال و مهربونیش و اخلاق خوشش  که دیگه نگوبوسه

.....وکلی بغل بغل کردن....بوس بوسهو.....وکتاب نازنینشونگل امضا شده چه کیفی داره..... مهمانی

هدای عزیزم بوسههم اونجا بود و کلی خوشحال شدم از دیدن این دوست مهربون و فهیم....گل

منتظر گندمبوسه شدیم نیومد آه کشیدنتلفن زدیم بر نداشتدارم با تلفن صحبت می کنم ..دوری زدیم دوباره برگشتیم ..

..وووو ...الهه ابزار علاقهرو دیدیم ...و کلی ذوق بغل کردن... بی مقدمه بهش گفتم عروسم میشیشگفت زده شدن ...اوناهاش اونم پسرام جنگ...کلی  خندید خندان...بعد هم ماجرای گم شدن امیرنمی خوام ببینم و هول کردن علی گریهکه الهه گلتوضیح داد ...وممنون از لطفشتشویق ولی خوب الهه جونم گلعلی 12 سالش تموم شده مرد شده دیگهباحال ....ما اندازه اون بودیم دو تا بچه داشتیم......................شگفت زده شدنشگفت زده شدناز خنده رو زمین غلتیدن

خلاصه که بادیدن فرناز عزیز و مهربونمبوسه  و دوستان کلی خوشحال شدیم با اینکه وروجک خستم کرد ولی می ارزید به دیدن دوستان........امیدوارم دوستان دیگه و نویسنده های محبوب نشر رو ببینم ...دعا کردن

راستی چه میکنه نشر علی.شصت بالا.... جلوی غرفه کسی رو دیدم که باورم نمیشد معلم گلدوران دبیرستانم با خواهرش اونم بعد از 20 سال.....علیه دیگه.....تشویق

از فرناز مهربون و دوست داشتنیگل و الهه عزیزمگل جدا شدیم و امیدوارم دوباره برم نمایشگاه و دوستان زیادی رو ببینم.....راستی با یکی از اعضا که همسر خانم خسرو آبادیگل بودن هم صحبت کردم و حالشونو پرسیدم  و تاریخ تولدشونو کش رفتمچشمک ....تا بعدا تبریک بگمکف کردن دهان

برای همتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم .....دعا کردن


"دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس " "تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس"
عضو سایت تاریخ عضویت: 1 آبان 1390

پیام های ارسالی: 40
اعتبار: 59

1204 مرتبه در 184 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 889 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 03:13 ق.ظ

ممنونم فرناز جون...خیلی لطف کردی عزیزم.... بی صبرانه منتظرم تا بتونم کتاب جدیدت رو برا خودم داشته باشم به خصوص که اولین کتابته که با امضای خودت بهم می رسه!بازم سپاسگزارم  انشالا که همیشه تندرست و سلامت و موفق باشی.


از من تا خدا راهی نیست....فاصله ایست به درازای من تا من و در این هیاهوی غریب، من این من را نمی یابم!
عضو سایت تاریخ عضویت: 6 آذر 1391

پیام های ارسالی: 4
اعتبار: 0

318 مرتبه در 52 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 777 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 11:43 ق.ظ

اخه چرااا؟

اول همگی سلام

کلی دلم اتیش گرفت انقدر بهتون تو نمایشگاه خوش گذشت  و من نبودم .اول شرمنده وعذر خواهی از این که نتونستم بیام .به دوستان خصوصی گفتم که بلیط هم گرفتم اما مجبور شدم پس بدم اخ اخ .مادرم هفته پیش ناگهانی عمل قلب شد درست روزی که من داشتم میومدم تهران .الان بهتر شده الحمدلله . مرخصی ام رو توی مشهد توی بیمارستان گذروندم.نمی دونم دوباره بتونم مرخصی بگیرم یا نه اما خب دوست داشتم جمعه بودم وهمه تون رو میدیدم . دلم اما از خوشحالی همه تون شاد شد . 

عضو سایت تاریخ عضویت: 23 تیر 1391

پیام های ارسالی: 14
اعتبار: -11

66 مرتبه در 25 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 8 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 03:17 ب.ظ

سلام به همه

و اما نمایشگاه روز جمعه با تعدادی از دوستان رفتیم وای که چقدر خوش گذشت با دیدن خانم اکبری عزیزم و بچه های نشر علی .خانم اکبری اون قدر مهربون و خودمونی و خوش رو بودن که حض کردم کلی با هم گپ زدیم و عکس انداختیم خانم نادریان هم دیدم کلی خرید کردیم و راجع به کتاب بحث کردیم خیلی خیلی خوش گذشت با دیدن خانم اکبری گلم امیدوارم به همه خوش بگذره ...خانم اکبری به خاطر تجدید چاپ پر سرعت مستانه بهتون تبریک می گم عالی بود شصت بالا

عضو سایت تاریخ عضویت: 1 آبان 1390

پیام های ارسالی: 40
اعتبار: 59

1204 مرتبه در 184 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 889 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 16 اردیبهشت 1392 - 06:15 ب.ظ

عرض ادب مجدد

چند تایی از دوستان از طریق غیر مستقیم  پیغام دادن که برنامه روز جمعه به جاش هست یا نه؟

اول که آدم از دقیقه که هیچ از دمی بعدش هم خبر نداره! آدمیزاد مثل سنگ و شیشه ست ! این لحظه هست و لحظه ی دیگه ممکنه نباشه ولی اگه خدا قسمت کنه و عمری باشه ؛بله انشالا حتما جمعه بیستم اردیبهشت ساعت 2 بعد از ظهر در خدمت مخاطبین خوب نشر علی هستم.

ضمنا دوستانی هم پیام داده بودند که خیلی دوست داشتند بیاند و دچار مشکلات و گرفتاری هایی شدند و ...می خواستم خواهش کنم خودتون رو معذب نکنید...این روزا گرفتاری برای همه ی ما هست.اگه قراری می ذاریم یا می خوایم دیداری داشته باشیم برای خشنودی بیشتر و رضایت و انبساط خاطر بیشتره نه این که بیشتر باعث دلهره و اضطرابمون باشه. اگه دیدرا ها ممکن شد که چه بهتر از این ولی اگه نشد حتما خیریت یا قسمت این بوده !مهم نزدیکی دل هاست !

حمیده ی عزیز،متاسفم که نتونستی برای نمایشگاه خودت رو برسونی اما در عوض یک دنیا بهت تبریک می گم که سعادت خدمت به مادرت رو داشتی و تونستی  دوباره ایشون رو صحیح و سلامت در کنار خودت و اعضای خانواده ببینی!


از من تا خدا راهی نیست....فاصله ایست به درازای من تا من و در این هیاهوی غریب، من این من را نمی یابم!
عضو سایت تاریخ عضویت: 5 آذر 1390

پیام های ارسالی: 17
اعتبار: 12

604 مرتبه در 118 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 282 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1392 - 12:30 ق.ظ

سلام و بازم سلام به همه

واقعا که از این همه لطف و محبت دوستان عزیزم شرمنده شدم عزیزانی که درخواست داشتن باز هم به نمایشگاه بیام شرمندم واقعا نمی تونم من و ببخشین از تمام تماس ها و پیام هاتون ممنونم از استقبال خوبی که از مستانه کردین متشکرم خیلی دلم می خواست روی ماهتون و ببینم مریم عزیزم سارا جون شقایق و تعداد زیادی از دوستانی که برام پیام دادن امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشین و امیدوارم خداوند روز به روز توانایی نوشتن ما رو زیاد کنه تا شرمنده ی شما نباشیم دوستتون دارم

عضو سایت موقعیت: 24
تاریخ عضویت: 24 آبان 1390

پیام های ارسالی: 110
اعتبار: 210

2492 مرتبه در 401 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 4584 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1392 - 06:35 ب.ظ

اهم اهم اهم

دوست جونا سلام .

عاقا ما گله ای داریم و بس!!!غمگین

ما عکسهای نمایشگاه را همانطور داغ داغ اینجا نهادیم تا همه رویت کنند . اما دیگران عکسهایشان را نگذاردند .

ما که روز جمعه نتوانستیم حضور بهم برسانیم و از دیدن دوستان و نویسندگان محترم محروم و ناکام مانده ایم .گریه

لطفا عکسها را به نمایش بگذارید تا حضش را ببریم ( درست نوشتم ؟ ) شهلا جان چند دانه از عکسهایت را بنما تا روی ماهت را بنگریمابزار علاقه


آرام تر سکوت کن .... صدای بی تفاوتی هایت هلاکم می کند .
عضو سایت تاریخ عضویت: 30 مهر 1390

پیام های ارسالی: 167
اعتبار: 226

3847 مرتبه در 633 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3202 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1392 - 08:36 ب.ظ

گندم جان منتظر دیدن روی ماه !!! بعضی از عزیزان نباش که انتظارت بیهوده است و هیچ نتیجه ای نداره:))))

چون این عزیزان ...........


ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
عضو سایت تاریخ عضویت: 25 دی 1390

پیام های ارسالی: 349
اعتبار: 79

3757 مرتبه در 827 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3331 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 اردیبهشت 1392 - 10:23 ب.ظ

سلام به همه رفقای

عزیزتر از جان امیدوارم همگی خوب و خوش باشید

خیلی ناراحتم که نتونستم دو روا اول نمایشگاه بیام و دوستانمو ببینم

روز جمعه هم که رفتم, انقدر سرم شلوغ بود که بازم نتونستم برم طرف غرفه نشر علی

خیلی خوشحالم که به همگی خوش گذشته عکسای قشنگی که گندم جون گذاشته بود و دیدم

از فرناز عزیزم و فرشته مهربونم خیلی ممنونم که دوباره اومدن نمایشگاه و من تونستم به صورت فوری و به حالت ام پی تی ری ببینمشون

و از عاطفه جون ممنونم که روز جمعه میاد و می تونم ببینمش

من بعد از مدت  حدود 10 روز تازه تونستم یک سر به تالار بزنم

از سپیده عزیزم ممنونم که برام پیغام گذاشته بود که کی میاد نمایشگاه ولی شرمنده من تازه پیام تو دیدم

عزیزم

امیدوارم یک فرصت دوباره دست بده همه شما عزیزان و ببینم

همگی دعا کنید زودتر نمایشگاه تموم بشه

چون دیگه دارم از بی خوابی و خستگی میمیرم

دوستون دارم ی عالمه بوسه


مرا اویزان کنید!......سر و ته ......شاید فکرش از سرم افتاد
عضو سایت تاریخ عضویت: 15 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 28
اعتبار: 25

754 مرتبه در 115 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 708 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 18 اردیبهشت 1392 - 01:27 ب.ظ

سلام به همه ی هم تالاری های عزیزم.

خدا سعادت کرده که من امسال بیشتر در خدمت دوستان خوبم باشم.

اگر خدا بخواد روز جمعه ساعت یک ، به مدت یکی دو ساعت باز هم افتخار دیدار شما رو به دست می آرم.

تا روز جمعه در پناه حق.

بعدا نوشت: ببخشید دوستان الان دیدم که کمی برنامه م تغییر کرده و انشاءالله از ساعت دو روز جمعه در خدمتتونم.


وحسبنا الله و نعم الوکیل. صفحه اینستاگرام: m.baharloei
عضو سایت تاریخ عضویت: 27 فروردین 1391

پیام های ارسالی: 29
اعتبار: 9

589 مرتبه در 105 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 671 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 21 اردیبهشت 1392 - 05:52 ب.ظ

سلام دوستان خوبم.ابزار علاقه

..من  طبق سنت هرساله جمعه ی دوم رفتم نمایشگاه .تشویق..البته امسال بار دوم بود.شصت بالا

...و چقدر خوشحال شدم فهمیدم قراره دوباره ....عاطفه منجزی عزیزمابزار علاقه  و م.بهارلویی مهربون ابزار علاقههم بیان....

ساعت 12عجله کن رسیدم نمایشگاه ...اول آقای خونه ابروهاشو یوری داد بالاگاوچران و گفت ....ضعیفه عصبانی....بعد چشمای چپ شده ی منو که دید جمجه...گفت :عزیز دلمابزار علاقه اگه اجازه بدی اول من خریدامو انجام بدم کف کردن دهان .....شما ساعت 2 میخوای بری  دیدن علی.باحال...فوری گفتم: هیییسمن نبودم چه خبره آبرومو بردی ...حالا مردم فکر میکنن کدوم علی خندان ....

 

خلاصه سرورمان رفت و خریداشو کرد و آمد با این قیمتای نجومی زده بودن یه چششو کور کرده بودندزد دریایی...وقتی بچه ها هم راضی شدن. خریداشون تموم شد....حرکت کردیم شبستانخوشحال....زیر اندازی انداختم و گفتم تا شما از فرهنگ داخل پلاستیکها استفاده کنیدو به معلوماتتون اضافه بشه من برم علی و بیام.مغشوش

...وقتی رفتم کلی ذوق کردم چقدر شلوغ بود . رفتم جلو با برو بچه های فروشنده سلام و احوالپرسی کردیم و فهمیدم هنوز عاطفه جونگل اینا نیومدن......یک مرتبه آرزوی مهربونوابزار علاقه دیدم ...با اون قیافه تابلوی من دلقک....زود منو شناخت ولی اسمم رو نه...گفتم بابا تازه عمه شدی ...قرار نیست به این زودی .....بماندبوسه

از آرزوی عزیزمگل پرسیدم کسی نیومده ...گفت چرا....خانم نگاه عدل پروربوسه....رفتم اون سمت تا حالا ندیده بودمشون....

به به چه نانازی لب و چشماش با هم میخندید و مهربون بود ... تشویق

بعد برگشتیم ببینیم موهای شوهرمان از دست بچه ها کنده شده کلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسهیا بچه ها  از عصبانیت باباشون خ ی س  ک ر د ن بدبخت

که دیدیم ما کجای کاریم ...راست گفتن قدیمیا راه نفوذ به درون آقایون از راه شکمهپختن....دیدیم کلی خرید کردن و فرهنگ رو انداختن اونطرفپوزخند بزرگ و دارن میخورن....ای ای قهوه

ساعت دو نیم دوباره رفتم پیش علی گل....که دیدم عاطفه جونگل اومده ....کلی بغل و بوسبغل کردن و لبهای خندون عاطفه جون و معصومه ی عزیزم چشمک....میگما دوتا از این لبخندای زیبا و دلنشینی که ما خانما به هم میزنیم اگر به آقایون میزدیم  چی میشدا  ....تو خوابم بهمون چشم میگفتن....از خنده رو زمین غلتیدن

حیف نتونستم از محضر خانم منجزیگل و خانم بهار لویی عزیزگل استفاده ببرم ...ولی همین دیدار کوتاه  در حین خریدن کتاب کلی لذت داشت

... از دوستان خدا حافظی کردیم و اومدیم....امیدوارم سال دیگه دوستان بیشتری رو ببینم....دعا کردنابزار علاقه.


"دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس " "تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس"
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 22 خرداد 1391

پیام های ارسالی: 141
اعتبار: 20

1427 مرتبه در 307 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 2091 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 24 اردیبهشت 1392 - 11:34 ق.ظ

سلاااااام

من همه جا گفتم اینجا هم میگم متاسفانه امسالم سعادت نداشتم بیام نمایشگاه و مشکلی پیش اومد که نشد که بشه کلافه هیچ راهی به ذهنم نمی رسهگریه

ولی خوشحالم که به همگی خوش گذشته و همدیگرو دیدید و ممنون از گندم عزیزکه عکسای خوشگلتون رو گذاشتی و ما روی ماهتون رو زیارت کردیم ابزار علاقه

دوستتون دارم گل


<<    <      >    >>
   صفحه:
1 2 


کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*