با سلام:)
در آغاز کلام:) مرضیه جونم تبریک می گم چاپ رمانت رو:) امیدوارم که شاهد چاپ رمان های بعدی ات باشیم عزیزدل
آغا... چه طرح جلدی داره این رمان. خیلی خیلی زیباست:) حقیقتن دست طراح درد نکنه:)
و این که خود ماهفر...
می دونم که این رمان گل می کنه و خیلی زود به چاپ های بعدی می رسه:)
مرضیه نازنینم مررسی از وقتی که گذاشتی:) خیلی خوب می دونم برای نوشتن این رمان چقدررر زیاد انرژی صرف کردی
سوژه این رمان هم مثل بقیه رمان های مرضیه جانم واقعیه.
و خب کیه که ندونه چقدرر دست و بال این نازنین بسته است موقع نوشتن:)
از اون جایی که شخصیت های این رمان حقیقی هستند، من اصلن به خودم اجازه نمی دم درمورد شخصیت پردازی صحبت کنم:)
هنوز یادمون نرفته جنجالی رو که بعضی ها سر رمان نوا درآوردند و چقدرر زیاد نوا خانم حقیقی رو آزار دادند:(
البته حرف من به این معنی نیست که ایرادی بر شخصیت پردازی وارده...
در کل می خوام بگم که با توجه به داستان واقعی و شخصیت های حقیقی این رمان... بهتره کمی دست به عصا درموردش بحث بشه...
رمان پایان خوبی داره.
با این که تم هم خونگی داره... اما انقدر همه چیز پیچ و واپیچ داره و انقدرر داستان در داستان است که اون تم هم خونگی کمرنگ می شه:)
دقت داشته باشید که بی رنگ نه... کم رنگ:)
به طور کلی مررسی نازنین مرضیه بانوی عزیزدلم
به امید چاپ رمان های بهتر، خواندنی تر و قوی تر
پاینده باشید و مانا...
...با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم...