negin pars نوشت:
سلام و عرض ادب آقای عبدی
و اما هر چه سریعتر به خانه برگرد... روایت زیبایی از زندگی دختران سرزمینم ،روایت سختی ها ،پشیمانی ها ، دلنگرانی ها،عاشقانه ها به دور از توصیفات خاص و اتفاقات دور از ذهن .
روایت چند روزه ای از زندگی مهلا دختر داستان...منتقد نیستم ،،،فقط مخاطبم ،،، طنازی قلمتون رو دوست داشتم تو جایی که اصلا فکرشم نمیکرد خواننده طنز موقعیت خیلی خوبی رو به کار برده بودید،،،یادآور شدید نباید از کنار هر اتفاقی به سادگی گذشت ،،،یه دلخوری پیش پا افتاده پشیمونی به بار میاره ،،،مهلا میتونست خیلی راحت از کنار امین بگذره اونوقت چه بلایی به سر امین و آینده مهلا می اومد ، ، ، هیچ کار خدا بی حکمت نیست ،یا مژده وگذشتن از اون پیر زن ،،، مژده هر چند با رفتتش کار اشتباهی کرد ولی مهلا رو به دنیای اطرافش بیشتر آشنا کرد،،، باید بگم انتظاری که از این رمان داشتم کاملا رضایت بخش بود... ،،،کمی عجله ای که امین به خرج داد شوکه ام کرد !!! خودخواهی نیست???!!! خیلی خوب بود که همه چیز سر جای خودش بود ،،، خیلی خوب بود که همه چیز ساده بود .سادگی خوبه ...خیلی خوب بود،که هنوز همسایه میتونست به همسایه کمک کنه ،،،حتی در حد آوردن یه جعبه کوچیک دستمال کاغذی یا بیرون آوردن از شوک با همراهیش،،،خیلی با ظرافت اشاره شده بود،،،دیگه انصافا دو فصل آخر باهمراهی یه خانم نوشته شده بود !!!!این طور نیست?
ممنون که برای شعور خوانندهاتون احترام قائل هستین و نخواستین با آوردن جملات و توصیفات مصنوعی و باب میل خیلیها ارزش اثرتون رو پایین بیارید .
این کتاب روایت دلنشین و ساده ای داره و توصیه میکنم به دوستان بخونن اما قبلش بدونن که منتظر اتفاقات خاص و خیلی خاص تر نباشن.
موفق باشید .
height=
به شما خواهر گرامی ام سلام .
ابتدا اینکه اثر تونسته رضایت شخص دیگری رو هم کسب کنه باعث خوشحالی من هست .
نکات خوبی رو بیان کردید درباره اهداف اثر و نظرتون نشانگر این هست که دقت نظر بالایی دارید . از اشاره به اونها می گذرم .
و اما بعد : درباره عجله ی شخصیت امین باید بگم که : من در نوشتار تابو شکنم . تابوهایی که به غلط در کشورمون جا افتاده . در جهان بینی ما ایرانیان اغلب کسی که دچار چنین اتفاق تلخی شده باشه وقتی با احساسه و انسان که بتونه یک سال در تنهایی بمونه غصه بخوره و وفادار باشه با خیانت به خودش یعنی غصه خوردن . این قسمت از داستان در واقع یک اعتراضه به جریان عزاداری نسبت به عزیزان که وقتی کسی مرد انگار باید اطرافیان هم در حد مرگ خودشون رو اذیت کنن حد اقل یک سال . خواستم اون تابوی ذهنی شکسته بشه . واقفم که در ایران چه اتفاقاتی می افته و منطقی این بود فاصله ای می افتاد که از نظر علمی منطقی نیست . ارجاعتون میدم به پاسخ مهلا به امین که اوایل احساس می کرده وقتی به پدرش سر نمی زده یعنی فراموشش کرده اما بعد فهمیده که می تونه به زندگی خودش برسه بدون فراموشی از دست رفتگان .
چند فصل آخر : خب همونطور که معلومه درباره اون مسئله تجربه ای ندارم و یک سری مطالب از دور و اطراف به عنوان مواد خام جمع کردم و نوشتم . ما در تمام مراحل نوشتار به عنوان نویسنده از دنیای اطراف الهام می گیریم . خوشحالم که تا اینجا با اقبال عمومی همراه بوده . قطعا دغدغه ی من مطرح شدن و دغدغه های دیگر نبوده فقفط خواستم در فضای عامه پسند جریان دیگری راه اندازی کنم مثل همین رمان البته این تجربه ی اول منه در زمینه عامه پسند . من هنوز هم خودم رو کوتاه نویس می دونم . تحت این تصمیم جریان سازی در فصل آتی یعنی بهار کارگاه داستان نویسی برگزار خواهم کرد که این جریان با شدت بیشتری شکل بگیره . به امید آن روز .
تحت سایه ی پروردگار مستدام موفق باشید . یاحق
صفحه ی شخصی و فعال من در اینستاگرام :
morteza_abdi1367