چند سطر زندگی
مدیر سایت موقعیت: 20
تاریخ عضویت: 12 شهریور 1390

پیام های ارسالی: 2193
اعتبار: 189

3078 مرتبه در 957 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 847 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 17 دی 1393 - 08:47 ب.ظ

اثری از لیلا عبدی

عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 بهمن 1393 - 02:29 ق.ظ

سلااام دوستای خوبم

کلا این کتاب خییلی صحنه های توپ داشت..

صفحه 223

.......من هیچ وقت قصد توهین به تو رو نداشتم یا ازت متنفر نبودم....هیچ وقتم نمیشم......حسی که از تو توی قلبمه هیچ وقت اسم تنفر بخودش نمیگیره....اسمش تنفر نیست....


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 بهمن 1393 - 02:40 ق.ظ

صفحه 417

....مسلمون اگه نمی خوایش بهش نشون بده که نمی خوایش اگه هم میخوایش اندازه یه نخود جربزه نشون بده وبهش بگو دوسش داری.بذار تکلیفشو تو زندگی بدونه.مثل ییه پرنده بین زمین و آسمون سرگردونه...نمیدونه به چی

وبه کی باید اعتماد کنه.

اون دوستت داره رضا....


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 8 بهمن 1393 - 02:47 ق.ظ

صفحه 493

............ترسیدم طاقتم تموم شه وپاشم بیام وسط کوچه ودادبزنم آآآآآآآی مردم من عاشق این دختربداخلاق وزبون تلخم...


عاشق تمام عشق های واقعی!
عضو سایت موقعیت: تهران
تاریخ عضویت: 13 آذر 1393

پیام های ارسالی: 22
اعتبار: 0

44 مرتبه در 23 ارسال مورد تشکر قرار گرفته. 3 مرتبه تشکر کرده است.
تاریخ ارسال: 11 بهمن 1393 - 03:49 ق.ظ

صفحه ی 560

-سلام شما نمیخواین از این بچه بازیای بچگونه اتون  دست بردارین؟

نازی باشیطنت نگاهی به آن دو انداخت وگفت:

_واسه شما که عین ثواب شد!

صورت رضاهم سرخ شد.خواست جواب اورا بدهد که نازی وارد اتاق شد.روبه کیمیاکرد وگفت:

رو زمین چیز جالبی پیدا کردی؟

با این حرف نگاه اورا به سمت نگاهش بالا کشید..داغی احساس نگاهش چشمش را سوزاند....لحظه ی کوتاهی بیشترنتوانست تاب بیاورد. وباگفتن:

ببخشین

به طرف اتاق رفت.رضا پلک روی هم گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:کی عقد میکنیم من راحت شم.


عاشق تمام عشق های واقعی!



کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
0 عضو،   1 مهمان
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*