صفحه ی 560
-سلام شما نمیخواین از این بچه بازیای بچگونه اتون دست بردارین؟
نازی باشیطنت نگاهی به آن دو انداخت وگفت:
_واسه شما که عین ثواب شد!
صورت رضاهم سرخ شد.خواست جواب اورا بدهد که نازی وارد اتاق شد.روبه کیمیاکرد وگفت:
رو زمین چیز جالبی پیدا کردی؟
با این حرف نگاه اورا به سمت نگاهش بالا کشید..داغی احساس نگاهش چشمش را سوزاند....لحظه ی کوتاهی بیشترنتوانست تاب بیاورد. وباگفتن:
ببخشین
به طرف اتاق رفت.رضا پلک روی هم گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:کی عقد میکنیم من راحت شم.
عاشق تمام عشق های واقعی!